loading...
دانستنی ها
امیرحسین بازدید : 136 جمعه 28 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

پرسیدم..... ،
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
با كمی مكث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
وبدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگه دار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچ گاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتی كه بدانی چطور زندگی کنی .


پرسیدم ،
آخر .... ،
و او بدون این كه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود می داند آیین بزرگ كردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است، نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

امیرحسین بازدید : 217 جمعه 28 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
پاسخ های جالب یک دانش آموز زیرک! 
سوال ها و جواب ها را بخوانید.

پاسخ های جالب این دانش آموز باعث شد تا نمره صفر نگیرد! سوال ها و جواب ها را بخوانید.

۱ - ناپلئون درکدام جنگ مرد؟
ج - در آخرین جنگش!

۲ - اعلامیه استقلال امریکا در کجا امضا شد؟
ج - در پایین صفحه.

۳ - چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید، بدون آن که ترک بردارد؟
ج - زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد!

۴ - علت اصلی طلاق چیست؟
ج - ازدواج!

۵ - علت اصلی عدم مردود شدن دانش آموزان چیست؟
ج - امتحانات.

۶ - چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟
ج - ناهار و شام!

۷ - چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟
ج - نیمه دیگر آن سیب!

۸ - اگر یک سنگ قرمزی را در دریای آبی بیندازید، چه خواهد شد؟
ج - خیس خواهد شد!

۹ - یک فرد چگونه می تواند هشت روز نخوابد؟
ج - مشکلی نیست، شب ها می خوابد!

۱۰ - چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟
ج - شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنید که یک دست داشته باشد!

۱۱ - اگر در یک دست خود سه سیب و چهار پرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید، کلا چه خوهید داشت؟
ج - دست های خیلی بزرگ!

۱۲ - اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند، چهار نفر آن را در چند ساعت خواهند ساخت؟
ج - هیچ! چون دیوار قبلا ساخته شده!

امیرحسین بازدید : 263 جمعه 28 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
  راز خوشبختی

 زیباترین قلعه های دنیا

 کاسبی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را از فرزانه ترین انسان جهان بیاموزد. پسرک چهل روز در بیابان راه رفت، تا سرانجام به قلعه ی زیبایی بر فراز کوهی رسید. مرد فرزانه ای که پسرک می جست، آن جا می زیست. اما قهرمان ما به جای ملاقات با مردی مقدس، وارد تالاری شد و جنب وجوش عظیمی را دید؛ تاجران می آمدند و می رفتند، مردم در گوشه کنار صحبت می کردند، گروه موسیقی کوچکی نغمه های شیرین می نواختند ، و میزی مملو ازلذیذترین غذاهای بومی آن بخش از جهان، آن جا بود. مرد فرزانه با همه صحبت می کرد، و پسرک مجبور شد دو ساعت منتظر بماند تا مرد فرزانه به او توجه کند. 

امیرحسین بازدید : 393 جمعه 28 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
جغد شوم

جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می کرد، رفتن و ردپای آن را. و آدم هایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند.
جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاج های شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابه لای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدم ها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدم ها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدم هایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدم ها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آن کس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست
امیرحسین بازدید : 197 جمعه 28 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
قبل از انجام هر کار راهکارهای متفاوت را بررسی کنیم
 می گویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی می کرد که از درد چشم خواب به چشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرص ها و آمپول ها را به خود تزریق
کرده بود؛ اما نتیجه چندانی نگرفته بود.
وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند.

*وی به راهب مراجعه می کند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد کرد که مدتی به هیچ رنگی به جز رنگ سبز نگاه نکند. 
  پس از بازگشت از نزد راهب، او به تمام مستخدمان خود دستور می دهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند.همین طور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض می کند.
پس از مدتی رنگ ماشین، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمان و هر آنچه را كه به چشم می آید ، همه را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر می دهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.

 مدتی بعد مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می كند. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او می رود، متوجه می شود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به نزد بیمارش می رسد، از او می پرسد: آیا چشم دردش تسکین یافته؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و می گوید :" بله . اما این گران ترین مداوایی بود که تاکنون داشته". 
 مرد راهب با تعجب به بیمارش می گوید: بالعکس این ارزان ترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام.

 برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.
برای این کار نمی توانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر دیدگاه و یا نگرش خود می توانی دنیا را به کام خود درآوری.

تعداد صفحات : 60

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظرشما امکانات ومطالب سایت ما چطوربود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 299
  • کل نظرات : 226
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 73
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 255
  • بازدید ماه : 2,737
  • بازدید سال : 33,562
  • بازدید کلی : 327,508
  • کدهای اختصاصی