خط خون
درختان را دوست میدارم
كه به احترام تو قیام كردهاند
و آب را
كه مهر مادر توست ،
خون تو شرف را سرخگون كرده است :
شفق، آینه دار نجابتت ،
و فلق محرابی ،
كه تو در آن
نماز صبح شهادت گزاردهای
در فكر آن گودالم
كه خون تو را مكیده است
هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم
در حضیض هم میتوان عزیز بود
از گودال بپرس !
شمشیری كه بر گلوی تو آمد
هر چیز و همه چیز را در كائنات
به دو پاره كرد :
هرچه در سوی تو، حسینی شد
و دیگر سو، یزیدی
اینك ماییم و سنگ ها
ماییم و آب ها
درختان، كوهساران، جویباران، بیشه زاران
كه برخی یزیدی
وگرنه حسینیاند
خونی كه از گلوی تو تراوید
همه چیز و هر چیز را در كائنات به دو پاره كرد در رنگ !
اینك هر چیز : یا سرخ است
یا حسینی نیست !
آه، ای مرگ تو معیار !
مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت
و آن را بی قدر كرد
كه مردنی چنان ،
غبطة بزرگ زندگانی شد !
خونت
یا خونبهایت حقیقت
در یك تراز ایستاد
و عزمت، ضامن دوام جهان شد
- كه جهان با دروغ میپاشد-
و خون تو، امضای «راستی» ست
تو را باید در راستی دید
و در گیاه ،
هنگامی كه میروید
در آب ،
وقتی مینوشاند
در سنگ ،
چون ایستادگیست
در شمشیر ،
آن زمان كه میشكافد
و در شیر ،
كه می خروشد ؛
در شفق كه گلگون است
در فلق كه خندة خون است
در خواستن برخاستن ؛