loading...
دانستنی ها
امیرحسین بازدید : 193 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (0)
 چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد 
می‌گذره!
چقدر خنده داره
که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید
می‌ریم کم به چشم میاد! 

چقدر خنده داره

که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت
می‌گذره!
 چقدر خنده داره
که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما

وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

امیرحسین بازدید : 234 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (0)

کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آینده‌اش بکند. پسر هم مثل تقریباً بقیه هم‌سن و سالانش واقعاً نمی‌دانست که چه چیزى از زندگى می‌خواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت.


یک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد.به اتاق پسرش رفت و سه چیز را روى میز او قرار داد:

امیرحسین بازدید : 285 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (0)
تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار پول می گذاره. ولی دو تا شرط داره.
یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه.
شرط بعدی اینه که بانک می تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟
 
امیرحسین بازدید : 149 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (0)

استادي درشروع کلاس درس، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببينند. بعد از شاگردان پرسيد:

به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند:

50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم

استاد گفت:


من هم بدون وزن کردن، نمي دانم دقيقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من اين است: اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم، چه اتفاقي خواهد افتاد؟

شاگردان گفتند: هيچ اتفاقي نمي افتد.

استاد پرسيد:

خوب، اگر يک ساعت همين طور نگه دارم، چه اتفاقي مي افتد؟

يکي از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد ميگيرد.

امیرحسین بازدید : 192 دوشنبه 27 آذر 1391 نظرات (0)

عشق،موفقیت و ثروت 

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.به آن ها گفت: « من شما را نمی شناسم، ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمایید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آن ها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: » نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.« .آن ها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم، منتظر می مانیم.«.
 عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد
.شوهرش به او گفت:  برو به آن ها بگو شوهرم آمده، بفرمایید داخل .زن بیرون رفت و آن ها را به خانه دعوت کرد. آن ها گفتند:  ما با هم داخل خانه نمی شویم.زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت: نام او ثروت است.  و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویمزن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟» فرزند خانه که سخنان آن ها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شودمرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماستعشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟» پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند، ولی هرجا که عشقاست، ثروتو موفقیتهم هست!

آری با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آورید.»

تعداد صفحات : 60

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظرشما امکانات ومطالب سایت ما چطوربود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 299
  • کل نظرات : 226
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 44
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 104
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 286
  • بازدید ماه : 2,768
  • بازدید سال : 33,593
  • بازدید کلی : 327,539
  • کدهای اختصاصی