loading...
دانستنی ها
امیرحسین بازدید : 215 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

لطفا به وبلاگ ما امتیاز بدهید اینجا کلیک کنید Top Blog

 شرط بندی !

این داستان رو حتما بخونید که خیلی جالبه!

 

یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگ ترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی یك میلیون دلار افتتاح کرد. سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت. قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد.

پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمایی شد. مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن درباره موضوعات متنوعی شدند. تا آن که صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید:

 راستی داستان این پول زیاد چیست؟ آیا به تازگی به شما ارث رسیده است؟

 زن در پاسخ گفت :خیر، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که شرط بندی است، پس انداز کرده ام. پیرزن ادامه داد و از آنجاِیی که این کار برای من به عادت بدل شده است، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که فردا شما شرت قرمز می پوشید!

مدیر عامل با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید: مثلاً سر چه مقدار پول؟ زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید، من فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است.

 مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش نگذارد.

روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود، در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت.
پیرزن بسیار محترمانه از مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان شلوار خود را پایین بكشد.
مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد. بله، شرت مدیر عامل سبز راه راه بود!
وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد. مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید، با تعجب از پیرزن علت را جویا شد.
پیرزن پاسخ داد:

 من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگ ترین بانک کانادا در پیش چشمان ما شلوار خود را پایین بكشد!!

امیرحسین بازدید : 207 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

لطفا به وبلاگ ما امتیاز بدهید اینجا کلیک کنید Top Blog

 پیامک های فلسفی و جملات قصار

مهم نیست که چند بهار زندگی می کنیم ، مهم اینه که بهاری زندگی کنیم.
 

تو ویترین زدگی به عروسکی نگاه نکن که مال تو نیست ، چون اون فقط وسوست می کنه تا اونی رو که داری از دست بدی.

به خودتان قول دهید! هیچ وقت به امید تغییر دادن کسی با او وارد زندگی مشترک نشوید.

اغلب فکر می کنیم چون خیلی گرفتاریم، به خدا نمی رسیم ؛ اما واقعیت این است که چون به خدا نمی رسیم ،خیلی گرفتاریم. 

همه دوست دارند به بهشت بروند ؛ ولی کسی دوست نداره بمیره !  

هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود ،چیزی یاد نگرفتم .( دکتر شریعتی )

دریای طوفانی ناخدای لایق می سازد! همیشه ممنون لحظات سخت زندگی باش.

این اشتباه شما نیست که فقیر به دنیای بیایید، اما اگر فقیر بمیرید ،این اشتباه شماست.

وقتی به علاوه  خدا باشی، منهای هر چیزی زندگی می کنی!

دیدن لبخند آن هایی که رنج می کشند، از دیدن اشک هایشان دردناک تر است.

انسان های آزاده دل شکسته و پر غرور خود را پنهان می کنند .

چشمان تو حروف را بی استفاده می کنند! کافی است نگاه کنی.

زندگی را دور بزن و آنگاه که بر بلندترین قله ها رسیدی ،لبخند خود را نثار تمام سنگ ریز هایی کن که پایت را خراشیدند.

روز را خورشید می سازد ، روزگارش را ما.

همیشه آخر هر چیز خوب می شود . اگر نشد بدان هنوز آخر آن نرسیده است. ( چارلی چاپین )

ترنم باران ، آوای دریا ، به من می گویند که از بودن خود شاد باشم.

بهتر است دهان خود را ببندید و ابله به نظر بیایید تا این که آن را باز کنید و همه  تردیدها را از میان بردارید.

همان غاری که از وارد شدن به آن واهمه دارید ، می تواند سرچشمه  آن گنجی باشد که دنبالش می گشتید.

مالکیت آسمان را به نام کسانی نوشته اند که به زمین دل نبسته اند.

امیرحسین بازدید : 174 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (1)

لطفا به وبلاگ ما امتیاز بدهید اینجا کلیک کنید Top Blog

من باور دارم.....

             

من باور دارم ...

 که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این نیست که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند .  

و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این نیست که آن‌ها همدیگر را دوست دارند .

 من باور دارم ...

 که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد ،هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.

 من باور دارم ...

 که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى نیز همین طور است.

 من باور دارم ...

  که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.

 من باور دارم ...

 که زمان زیادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.

امیرحسین بازدید : 303 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

لطفا به وبلاگ ما امتیاز بدهید اینجا کلیک کنید Top Blog

سخنانی كوتاه از دیل كارنگی 

دیل کارنگی در 24 نوامبر1888 در یک خانواده فقیر در میزوری به دنیا آمد. وی توسعه دهنده درس هایی در زمینه پیشرفت شخصی، فروشندگی و سخنرانی در جمع بود. ملیت او آمریکایی بود و در خانه اش ( اول نوامبر1955 ) در نیویورک درگذشت.

 

دیگران را همان گونه كه هستند، بپذیرید.

 

ما به وسیله چهار چیز با مردم در تماس هستیم. ارزش موقعیت ما از روی این چهار چیز معلوم می شود : آنچه انجام می دهیم، آنچه جلوه می كنیم، آنچه می گوییم، آن طور كه می گوییم.

امیرحسین بازدید : 210 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

لطفا به وبلاگ ما امتیاز بدهید اینجا کلیک کنید Top Blog

داستان جدید و آموزنده مورچه و عسل

مورچه ای در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت
 

و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد،

ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد

از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد، نشد.

دست و پایش لیز می خورد و می افتاد…

هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:

ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود

و مرا به کندوی عسل برساند، یک «جو» به او پاداش می دهم.

یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:

مبادا بروی … کندو خیلی خطر دارد!

تعداد صفحات : 60

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظرشما امکانات ومطالب سایت ما چطوربود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 299
  • کل نظرات : 226
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 29
  • آی پی دیروز : 66
  • بازدید امروز : 35
  • باردید دیروز : 145
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 375
  • بازدید ماه : 1,831
  • بازدید سال : 32,656
  • بازدید کلی : 326,602
  • کدهای اختصاصی