loading...
دانستنی ها
امیرحسین بازدید : 158 جمعه 28 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
شما نجار زندگی خود هستید !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد.
یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت می خواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند ، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود، پافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت می کرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت؛ درحالی که دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود.
برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد.
صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: 

  این خانه هدیه ای است از طرف من به تو به خاطر سال های همکاری!
نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او می دانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتر
و تمام مهارتی را که در کار داشت، برای ساخت آن به کار می برد.
یعنی کار را به صورت دیگری پیش می برد.

این داستان ماست.
ما زندگیمان را می سازیم. هر روز می گذرد.
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که می سازیم، نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه می فهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود می کنیم. فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، ممکن نیست.
آری ، درست است .
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده می شود.
یک تخته در آن جای می گیرد و یک دیوار برپا می شود.


مراقب سلامتی خانه
ای باشیم که برای زندگی خود می سازیم

امیرحسین بازدید : 168 جمعه 28 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

داستان آموزنده “راز خوشبختی مرد فقیر”

داستان آموزنده "راز خوشبختی مرد فقیر" - www.radsms.com

روزگاری مردی فاضل زندگی می‌کرد و هشت‌ سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛

او هر روز از دیگران جدا می‌شد و دعا می‌کرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.

یک روز هم‌چنان که دعا می‌کرد، ندایی به او گفت به‌جایی برود.

در آن‌ جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش ‌خواهد داد.

مرد وقتی این ندا را شنید، بی‌اندازه مسرور شد و به ‌جایی که به او گفته شده بود، رفت.

در آن ‌جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباس‌‌های مندرس و پاهایی خاک‌ آلود، متعجب شد!

مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد، اما کس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت : روز شما به ‌خیر.

امیرحسین بازدید : 205 جمعه 28 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

آیا شما عضو گروه ۹۹ هستید؟

پادشاهی که بر یک کشور بزرگ حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ اما خود نیز علت آن را نمی دانست! روزی پادشاه در کاخ امپراتوری خود قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.


امیرحسین بازدید : 212 جمعه 28 اردیبهشت 1403 نظرات (1)

 ۹۹ تومان یا صد تومان؟!

انسان عامی وساده دلی بود كه ۱۰۰نومان مقروض بود .در همسایگی آن مرد خانواده ای ثروتمند از اهل كتاب زندگی می كردند. آن فرد عامی در راز و نیاز های دائمش با پروردگار آمرانه چنین می گفت :

 خدایا ! گرفتارم. ۱۰۰تومان می خواهم باید حواله كنی. اگر یك تومان كمتر باشد، قبول نمی كنم . بیشتر هم باشد، نمی پذیرم .

 همسایه اهل كناب این مناجات ها را می شنید . شبی پیش خود فكر كرد كه این مرد كه می گوید از ۱۰۰تومان كمتر قبول نمی كنم، بیشتر هم نمی پذیرم .پس ۹۹تومان در كیسه ای گذاشت و از روزنه اتاق ان بنده خدا هنگام مناجات اویزان كرد .مرد خوشحال شد .آن را برداشت و هرچه شمرد، دید ۹۹تومان است .حرص هم مددكرد. نمی توانست از خیر پول ها بگذرد. به یك مرتبه از جا پرید و به درگاه خدا چنین گفت : شنیده بودم حسابگر عجیبی هستی، ولی تا این اندازه باورم نمی شد ..می دانم یك تومان كسری را هم بابت پول كیسه حساب كرده ای !

 سرانجام آن مرد پول هارا تصاحب و همسایه را شگفت زده كرد.

امیرحسین بازدید : 168 جمعه 28 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
کمی به خود شک کنیم!!

زنان آتش نشان داوطلب در حال تمرین امداد و نجات

دو آتشنشان وارد جنگلی می شوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند. آخر کــــار وقتی از جنگل بیرون می آیند و می روند کنار رودخانه، صورت یکی شان کثیف و آلوده به خاکستر شده  و صورت آن یکی تمیز .

سوال : کدامشان صورت خود را می شوید ؟

 آن که صورتش کثیف شده به آن  یکی می نگرد و فکر می کند صورت خودش هم همانند او تمیز است.  اما آن که صورتش تمیز است، می بیند که سر تا پای رفیقش غبار گرفته است ، به خودش می گوید :

 حتما من هم کثیفم، باید خودم را تمیز کنم .                                       

حالا فکر کنید چند بار اتفاق افتاده کــــه دیگران از رفتار بد ما، و یا ما از رفتار بد دیگــران بـــه شست وشو و پالایش روح خودمــان پرداخته باشیم؟!

 وقتی فرد مقابل ما مهربان و خوب و دوست داشتنی است، کمی باید به خودمان شک کنیم.

تعداد صفحات : 60

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظرشما امکانات ومطالب سایت ما چطوربود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 299
  • کل نظرات : 226
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 41
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 86
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 268
  • بازدید ماه : 2,750
  • بازدید سال : 33,575
  • بازدید کلی : 327,521
  • کدهای اختصاصی