loading...
دانستنی ها
امیرحسین بازدید : 194 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)

جولیا زشت بود و كریه المنظر، با دندان هایی نامتناسب كه اصلا به صورت جولیا نمی آمدند. اولین روزی كه جولیا به مدرسه ما آمد هیچ دختری حاضر نبود كنار او بشیند. یادم هست همان روز ژانت دوست صمیمی خواهر من كه دختر بسیار زیبایی بود مقابل جولیا ایستاد و از او پرسید:

(آیا میدانی زشت ترین دختر این كلاس هستی؟)

همه از این جمله ژانت خنده شان گرفت. حتی بعضی از پسر های كلاس در تصدیق حرف ژانت سر تكان دادند و ویلیام كه همیشه خودش را برای ژانت لوس میكرد اضافه كرد: (حتی بین پسرها)
اما جولیا با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جواب ژانت جمل هایی گفت كه باعث شد همان روز اول تمام دختران كلاس احترام جولیا را بیشتر از ژانت حفظ كنند! جولیا جواب داد:

امیرحسین بازدید : 257 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟
گفت: بله فقط یک نفر.
پرسیدند: چه كسی؟

بیل گیتس ادامه داد: سالها پیش زمانی که از محل کارم اخراج شده بودم  و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که...


قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.

گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش!

امیرحسین بازدید : 181 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)

‌روزي روزگاري تاجر ثروتمندي بود كه 4 زن داشت.

زن چهارم را از همه بيشتر دوست داشت و او را مدام با خريدن جواهرات گران قيمت و غذاهاي خوشمزه خوشحال مي‌كرد. بسيار مراقبش بود و بهترين چيزها را به او مي‌داد.‌‌

زن سومش را هم خيلي دوست داشت و به او افتخار مي‌كرد. اگرچه واهمه شديدي داشت كه روزي او تنهايش بگذارد.

واقعيت اين است كه او زن دومش را هم بسيار دوست داشت. او زني بسيار مهربان بود كه دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشكلي به او پناه مي‌برد و او نيز به تاجر كمك مي‌كرد تا گره كارش را بگشايد و از مخمصه بيرون بيايد.

اما زن اول مرد، زني بسيار وفادار و توانا بود كه در حقيقت عامل اصلي ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگي بود كه اصلا مورد توجه مرد نبود. با اينكه از صميم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه اي كه تمام كارهايش با او بود حس مي‌كرد و تقريبا هيچ توجهي به او نداشت.

امیرحسین بازدید : 242 چهارشنبه 29 آذر 1391 نظرات (0)
روزي خوکي نزد گاو ماده مزرعه ميرود و با اندوه و ياس فراوان به گاوميگويد : "ميتونم يک سوالي را ازشت بپرسم ، اما خواهش ميکنم که رک و بيپرده پاسخم را بده . بهت قول ميدهم که از پاسخت ناراحت نشم . "
گاو با کمال حيرت مي گويد : خوب بپرس
 

خوک : گرچه ميدانم که تو فقط به اهالي روستا شير ميدهي ولي مردم از گوشتتازه و پرچرب من همبرگر و سوسيس و کالباس درست ميکنند و خيلي هم لذتميبرند . اما با اين وجود هيچکس از من تعريفي نمي کند و کسي مرا دوستندارد. در عوض تورا همه دوست دارند. بهترين چراگاه ها و علوفه هاي تازهبراي تو فراهم است اما من بايد تفاله و آشغالها را بخورم . دليل اين کملطفي از طرف مردم چيست ؟
گاو با لبخندي پاسخ داد: علت علاقه مردم به من در آن است که من در حاليکهزنده ام نفعم به مردم ميرسد و نفع تو بعد از مرگت به مردم ميرسه.

 

نتيجه گيري:
بيائيد بگونه اي زندگي کنيم که ديگران بهنگام زنده بودن ما از خیر و کمک هایمان بهره ببرند.

 

امیرحسین بازدید : 189 چهارشنبه 29 آذر 1391 نظرات (0)

وقتی که به دنیا می آیم، پوست بدنم سیاه است

وقتی که بزرگتر می شوم، پوست بدنم سیاه است

وقتی که جلوی آفتاب می روم، پوست بدنم سیاه است…

 

وقتی که می ترسم، پوست بدنم سیاه است

وقتی که سردم می شود، پوست بدنم سیاه است

وقتی که مریض می شوم، پوست بدنم سیاه است

و وقتی که می میرم، باز هم پوست بدنم سیاه است…


تعداد صفحات : 60

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظرشما امکانات ومطالب سایت ما چطوربود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 299
  • کل نظرات : 226
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 51
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 233
  • بازدید ماه : 2,715
  • بازدید سال : 33,540
  • بازدید کلی : 327,486
  • کدهای اختصاصی