loading...
دانستنی ها
امیرحسین بازدید : 248 چهارشنبه 06 دی 1391 نظرات (0)

برایان در نور کم غروب، زن سالخورده اي را ديد که در کنار جاده درمانده،منتظر بود. در آن نور کم متوجه شد که او نياز به کمک دارد .جلوي مرسدس زن ايستاد و از اتومبيلش پياده شد .در اين يک ساعت گذشته هيچ کس نايستاده بود تا کمکش کند. زن به خود گفت مبادا اين مرد بخواهد به من صدمه اي بزند؟ ظاهرش که بي خطر نبود فقير و گرسنه هم به نظر مي رسيد.

مرد زن را که در بيرون از ماشينيش در سرما ايستاده بود ديد و متوجه آثار ترس در او شد گفت: خانم من آماده ام به شما کمک کنم بهتر است شما برويد داخل اتومبيل که گرمتر است ضمنا" اسم من برايان آندرسون است.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظرشما امکانات ومطالب سایت ما چطوربود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 299
  • کل نظرات : 226
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 65
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 138
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 353
  • بازدید ماه : 147
  • بازدید سال : 30,972
  • بازدید کلی : 324,918
  • کدهای اختصاصی